روانشناسی بالینی
روانشناسی بالینی ادغامی از علم، نظریه و دانش بالینی به منظور درک، پیشگیری، و تسکین ناراحتی یا اختلال عملکرد روانشناختی و ارتقای بهزیستی ذهنی و توسعه شخصی است. ارزیابی روانشناختی، فرمولبندی بالینی، و رواندرمانی محور اصلی عمل آن است، اگرچه روانشناسان بالینی نیز در تحقیق، آموزش، مشاوره، شهادت پزشکی قانونی، و توسعه و مدیریت برنامه مشارکت دارند. در بسیاری از کشورها، روانشناسی بالینی یک حرفه بهداشت روانی تنظیم شده است.
به طور کلی تصور می شود که این رشته در سال 1896 با افتتاح اولین کلینیک روانشناختی در دانشگاه پنسیلوانیا توسط لایتنر ویتمر آغاز شد. در نیمه اول قرن بیستم، روانشناسی بالینی بر ارزیابی روانشناختی متمرکز بود و توجه چندانی به درمان نمی شد. این پس از دهه 1940 تغییر کرد، زمانی که جنگ جهانی دوم منجر به نیاز به افزایش زیادی در تعداد پزشکان آموزش دیده شد.
از آن زمان، سه مدل اصلی آموزشی در ایالات متحده توسعه یافته است. مدل علوم بالینی (به شدت بر تحقیقات متمرکز شده است)، دکتری. مدل علم-پزشک (ادغام تحقیق و عمل علمی) و مدل پزشک-پژوهشگر (با تمرکز بر نظریه و عمل بالینی).
در بریتانیا و جمهوری ایرلند، دکترای روانشناسی بالینی بین دو مدل اخیر قرار میگیرد، در حالی که در بیشتر مناطق اروپا، آموزش در سطح کارشناسی ارشد و عمدتاً رواندرمانی است. روانشناس های بالینی در ارائه رواندرمانی متخصص هستند و عموماً در چهار جهتگیری نظری اولیه آموزش میبینند:
1- رواندینامیک،
2- انسانگرایانه،
3- رفتار درمانی شناختی (CBT)،
4- و سیستمها یا خانوادهدرمانی.
تفاوت روانشناسی بالینی و روان پزشکی:
روانشناسی بالینی از روانپزشکی متمایز است. اگرچه پزشکان در هر دو زمینه، متخصصان سلامت روان هستند، روانشناسان بالینی اختلالات روانی را عمدتاً از طریق روان درمانی درمان میکنند و دارای مدرک دکترای روانشناسی یا دکترای روانشناسی هستند.
در حال حاضر، پنج ایالت، لوئیزیانا، نیومکزیکو، ایلینویز، آیووا و آیداهو به روانشناسان بالینی با آموزش تخصصی پیشرفته اجازه تجویز داروهای روانگردان را می دهند. روانپزشکان پزشکانی هستند که اختلالات روانی را عمدتاً از طریق دارو درمان می کنند و دارای مدرک پزشکی هستند.
تاریخچه روانشناسی بالینی
بسیاری از قرن 18 درمانهای پریشانی روانشناختی مبتنی بر ایدههای شبه علمی، مانند فرنولوژی بود. اولین رویکردهای ثبت شده برای ارزیابی و درمان پریشانی روانی ترکیبی از دیدگاه های مذهبی، جادویی و یا پزشکی بود. در اوایل قرن نوزدهم، یک رویکرد برای مطالعه شرایط و رفتار روانی استفاده از فرنولوژی بود، مطالعه شخصیت با بررسی شکل جمجمه.
سایر درمانهای رایج در آن زمان شامل مطالعه شکل صورت (فیزیولوژی) و درمان مسمر برای شرایط روانی با استفاده از آهنربا (مزمریسم) بود. معنویت گرایی و «شفای ذهنی» فینیاس کویمبی نیز محبوب بودند.
در حالی که جامعه علمی در نهایت تمام این روش ها را برای درمان بیماری روانی رد کرد، روانشناسان دانشگاهی نیز نگران اشکال جدی بیماری روانی نبودند. مطالعه بیماری روانی قبلاً در زمینههای در حال توسعه روانپزشکی و عصبشناسی در جنبش پناهندگی انجام میشد.
تا پایان قرن نوزدهم، تقریباً زمانی که زیگموند فروید برای اولین بار «درمان سخن گفتن» خود را در وین توسعه داد، اولین کاربرد علمی روانشناسی بالینی آغاز شد.
روانشناسی بالینی اولیه
اولین مجله روانشناسی بالینی، منتشر شده در سال 1907 توسط لایتنر ویتم دانشگاه پنسیلوانیا اولین دانشگاهی بود که آموزش رسمی در روانشناسی بالینی ارائه کرد.
در نیمه دوم دهه 1800، مطالعه علمی روانشناسی در آزمایشگاه های دانشگاه به خوبی تثبیت شد. اگرچه چند صدای پراکنده وجود داشت که خواهان روانشناسی کاربردی بودند، اما حوزه عمومی به این ایده نگاه تحقیرآمیز داشتند و بر علم «خالص» به عنوان تنها عمل قابل احترام اصرار داشتند.
زمانی که لایتنر ویتمر (1956-1867)، دانشجوی قبلی وونت و رئیس بخش روانشناسی دانشگاه پنسیلوانیا، موافقت کرد که پسر جوانی را که با املا مشکل داشت، درمان کند، تغییر کرد. درمان موفقیتآمیز او به زودی منجر به افتتاح اولین کلینیک روانشناختی توسط ویتمر در پن در سال 1896 شد که به کمک به کودکان دارای ناتوانیهای یادگیری اختصاص داشت.
ده سال بعد در سال 1907، ویتمر قرار بود اولین مجله این رشته جدید را به نام کلینیک روانشناسی، جایی که اصطلاح «روانشناسی بالینی» را ابداع کرد، به عنوان «مطالعه افراد، از طریق مشاهده یا آزمایش، با هدف ترویج تغییر».
این رشته برای پیروی از نمونه ویتمر کند بود، اما تا سال 1914، 26 کلینیک مشابه در ایالات متحده وجود داشت. حتی زمانی که روانشناسی بالینی در حال رشد بود، کار با مشکلات روانی جدی در حوزه روانپزشکان و متخصصان مغز و اعصاب باقی ماند.
سازمان های حرفه ای
این رشته با نام «روانشناسی بالینی» در سال 1917 با تأسیس انجمن روانشناسی بالینی آمریکا شروع به سازماندهی کرد. این تنها تا سال 1919 ادامه داشت، پس از آن انجمن روانشناسی آمریکا (که توسط جی. استنلی هال در سال 1892 تأسیس شد) بخشی را در مورد روانشناسی بالینی ایجاد کرد که تا سال 1927 گواهینامه ارائه میداد.
رشد در این زمینه برای چند سال بعدی آهسته بود، زمانی که سازمانهای مختلف روانشناختی غیرمرتبط به عنوان انجمن روانشناسی کاربردی آمریکا در سال 1930 گرد هم آمدند، که تا پس از جنگ جهانی دوم که APA دوباره سازماندهی شد، به عنوان انجمن اصلی روانشناسان عمل کرد. بخش روانشناسی بالینی خود، که همچنان یک سازمان پیشرو در این زمینه است.
انجمن ها و انجمن های روانشناسی در سایر کشورهای انگلیسی زبان تقسیمات مشابهی را ایجاد کردند، از جمله در بریتانیا، کانادا، استرالیا و نیوزیلند.
جنگ جهانی دوم و ادغام درمان
وقتی جنگ جهانی دوم آغاز شد، ارتش بار دیگر روانشناسان بالینی را فراخواند. هنگامی که سربازان شروع به بازگشت از جنگ کردند، روانشناسان متوجه علائم آسیب روانی با برچسب “شوک پوسته” شدند (در نهایت به عنوان اختلال استرس پس از سانحه) که به بهترین وجه در اسرع وقت درمان میشد. از آنجایی که پزشکان (از جمله روانپزشکان) در درمان آسیب های بدنی بیش از حد تلاش می کردند، روانشناسان برای کمک به درمان این بیماری فراخوانده شدند.
در همان زمان، روانشناسان زن (که از جنگ حذف شده بودند) شورای ملی روانشناسان زن را با هدف کمک به جوامع برای مقابله با استرس های جنگ و مشاوره دادن به مادران جوان در مورد تربیت فرزند تشکیل دادند.
پس از جنگ، اداره کهنه سربازان در ایالات متحده سرمایهگذاری هنگفتی برای راهاندازی برنامههایی برای آموزش روانشناسان بالینی در سطح دکترا انجام داد تا به درمان هزاران جانبازی که نیاز به مراقبت دارند کمک کنند. در نتیجه، ایالات متحده از نداشتن برنامه دانشگاهی رسمی در روانشناسی بالینی در سال 1946 به بیش از نیمی از کل دکترای روانشناسی در سال 1950 در روانشناسی بالینی اعطا شد.
تاثیر جنگ جهانی دوم بر روانشناسی بالینی
جنگ جهانی دوم به ایجاد تغییرات چشمگیر در روانشناسی بالینی، نه تنها در آمریکا، بلکه در سطح بین المللی کمک کرد. تحصیلات تکمیلی در روانشناسی شروع به افزودن رواندرمانی به تمرکز علم و پژوهش بر اساس مدل دانشمند-پزشک سال 1947 کرد که امروزه به عنوان مدل بولدر برای دکتری شناخته میشود.
برنامه های روانشناسی بالینی. روانشناسی بالینی در بریتانیا مانند ایالات متحده پس از جنگ جهانی دوم، به ویژه در چارچوب خدمات بهداشت ملی با شرایط، استانداردها و حقوقی که توسط انجمن روانشناسی بریتانیا مدیریت میشود، توسعه یافت.
توسعه مدرک دکترای روانشناسی
در دهه 1960، روان درمانی در روانشناسی بالینی گنجانده شده بود، اما برای بسیاری، دکترا. مدل آموزشی آموزش های لازم را برای علاقه مندان به عمل و نه تحقیق ارائه نمی دهد. بحث رو به رشدی وجود داشت که میگفت رشته روانشناسی در ایالات متحده تا حدی توسعه یافته است که آموزش صریح در عمل بالینی را تضمین میکند.
مفهوم مدرک تمرین محور در سال 1965 مورد بحث قرار گرفت و به طور محدود برای یک برنامه آزمایشی در دانشگاه ایلینوی از سال 1968 تأیید شد. چند برنامه مشابه دیگر نیز به زودی اجرا شد، و در سال 1973، در کنفرانس ویل درباره آموزش حرفهای در روانشناسی، مدل پزشک-پژوهشگر روانشناسی بالینی – یا مدل ویل – که منجر به دریافت مدرک دکترای روانشناسی شدشناخته شد.
اگرچه آموزش همچنان شامل مهارتهای پژوهشی و درک علمی از روانشناسی میشود، هدف آن تولید افراد حرفهای بسیار آموزش دیده، مشابه برنامههای پزشکی، دندانپزشکی و حقوق خواهد بود. امروزه حدود نیمی از دانشجویان فارغ التحصیل آمریکایی در رشته روانشناسی بالینی در رشته روانشناسی ثبت نام می کنند.
یک حرفه در حال تغییر
از دهه 1970، روانشناسی بالینی به یک حرفه قوی و زمینه تحصیلی دانشگاهی تبدیل شده است. اگرچه تعداد دقیق روانشناسان بالینی ناشناخته است، تخمین زده می شود که بین سال های 1974 و 1990، تعداد در ایالات متحده از 20000 به 63000 افزایش یافته است.
روانشناسان بالینی همچنان در ارزیابی و روان درمانی متخصص هستند و در عین حال تمرکز خود را برای رسیدگی به مسائل مربوط به پیری شناسی، ورزش و سیستم عدالت کیفری گسترش می دهند. یکی از زمینههای مهم، روانشناسی سلامت است، که سریعترین محیط اشتغال برای روانشناسان بالینی در دهه گذشته است.
سایر تغییرات عمده شامل تأثیر مراقبت مدیریت شده بر مراقبت از سلامت روان است. درک فزاینده ای از اهمیت دانش مربوط به جمعیت های چندفرهنگی و متنوع؛ و امتیازات در حال ظهور برای تجویز داروهای روانگردان.
فعالیت های روانشناسان بالینی
روانشناسان بالینی در طیف گسترده ای از فعالیت ها شرکت می کنند. برخی صرفاً بر روی تحقیق در مورد ارزیابی، درمان یا علت بیماری روانی و شرایط مرتبط تمرکز میکنند. برخی تدریس می کنند، چه در یک دانشکده پزشکی، چه در بیمارستان، چه در یک بخش دانشگاهی (مانند بخش روانشناسی) در یک موسسه آموزش عالی.
اکثر روانشناسان بالینی در برخی از روش های بالینی، با خدمات حرفه ای از جمله ارزیابی روانشناختی، ارائه روان درمانی، توسعه و اجرای برنامه های بالینی، و پزشکی قانونی (به عنوان مثال، ارائه شهادت متخصص در یک روند قانونی) شرکت می کنند.
در عمل بالینی، روانشناسان بالینی ممکن است با افراد، زوجها، خانوادهها یا گروهها در محیطهای مختلف از جمله مطبهای خصوصی، بیمارستانها، سازمانهای بهداشت روان، مدارس، مشاغل و آژانسهای غیرانتفاعی کار کنند.
روانشناسان بالینی که خدمات بالینی ارائه می دهند نیز ممکن است تخصص را انتخاب کنند. برخی از تخصصها توسط آژانسهای نظارتی در داخل کشوری که در آن کار میکنند، مدون و معتبر هستند. در ایالات متحده، چنین تخصص هایی توسط هیئت روانشناسی حرفه ای آمریکا (ABPP) تأیید شده است.
تحصیلاتی که یک روانشناس بالینی باید داشته باشد
روانشناسان بالینی یک برنامه عمومی در روانشناسی به همراه آموزش تحصیلات تکمیلی و یا قرار دادن و نظارت بالینی را مطالعه می کنند. طول دوره آموزشی در سراسر جهان متفاوت است، از چهار سال به علاوه دوره کارشناسی تحت نظارت تا دکترای سه تا شش ساله که ترکیبی از قرارگیری بالینی است. در ایالات متحده، حدود نیمی از دانشجویان فارغ التحصیل روانشناسی بالینی در مقطع دکترا آموزش می بینند.
برنامهها – مدلی که بر تحقیق تأکید دارد – با نیمی دیگر در Psy.D. برنامه هایی که تمرکز بیشتری بر روی عمل دارند (مشابه مدارک حرفه ای پزشکی و حقوق). هر دو مدل توسط انجمن روانشناسی آمریکا و بسیاری دیگر از انجمنهای روانشناختی انگلیسی زبان تأیید شدهاند.
تعداد کمتری از مدارس برنامههای معتبری را در روانشناسی بالینی ارائه میکنند که منجر به دریافت مدرک کارشناسی ارشد میشود، که معمولاً دو تا سه سال پس از لیسانس طول میکشد. در بریتانیا، روانشناسان بالینی دکترای روانشناسی بالینی (D.Clin.Psych.) را بر عهده میگیرند که یک دکترای حرفهای با هر دو بخش بالینی و تحقیقاتی است.
کسانی که مدارک دکتری روانشناسی بالینی را با موفقیت به پایان رساندند، واجد شرایط ثبت نام در HPC به عنوان روانشناس بالینی هستند.
تحریریه خانه شیرین
بدون دیدگاه