روانشناسی چیست و چه کاربردی دارد؟

روانشناسی

روانشناسی چیست و چه کاربردی دارد؟

همه ما تا کنون بارها از اطرافیان واژه روانشناسی را شنیده ایم، اما ممکن است تا به حال به معنای دقیق و عمیق این کلمه فکر نکرده باشیم. در ادامه به توضیح جامع و مختصر از علم روانشناسی می پردازیم.

این رشته تا دهه ۱۸۶۰ که به عنوان یک رشته علمی مستقل در آلمان توسعه یافته شاخه‌ای از حوزه حوزه فلسفی بوده و در سال ۱۸۹۰ توسط ویلهلم وونت اولین آزمایشگاه روانشناسی که منحصرا به تحقیقات روانشناختی در آلمان اختصاص داشت تأسیس شد.

روانشناسی در اصل علمی است که به مطالعه رفتار و فرایندهای ذهنی انسان می پردازد،این تعریف موضوعات بسیار متنوعی را در بر می گیرد برای فهمیدن این تنوع به پنج موضوع اشاره مختصری می کنیم.

1-صدمه مغزی و شناسایی چهره:

تعجبی ندارد که وقتی فردی دچار صدمه مغزی می شود رفتار وی مختل شود اما نکته شگفت انگیز این است که آسیب دیدگی یک ناحیه خاص مغز ممکن است فقط برای یک جنبه از رفتار اثر بگذارد و فرد از سایر جهات طبیعی به نظر می رسد.

نمونه بسیار جالبی از این اتفاق کسانی هستند که در پی صدمه دیدن ناحیه خاصی از طرف راست مغزشان قدرت شناسایی چهره های آشنا را از دست می دهند  اما از هر جهت دیگری  طبیعی عمل می کنند وضعیتی که  آن را چهره نشناسی می‌نامند.

این موارد نشان می دهد که برخی از کارکرد های روانی _ نظیر شناسایی چهره _ در بخش خاصی از مغزناحیه بندی شده است.

2-نسبت دادن صفات به افراد:

فرض کنید در یک فروشگاه بزرگ و پرازدحام شاهد چنین صحنه ای باشید: شخصی به یکی از مشتریان نزدیک می شود و در حضور جمع از او تقاضای کمک به یک خیریه می کند،آن خانم نیز چکی به مبلغ 50 دلار برای او می کشد.

آیا به نظر شما او زن سخاوتمندی بود یا چون خیلیها داشتند تماشایشان می کردند، او مجبور به این بخشندگی شده بود؟ در آزمایش هایی که برای مطالعه موقعیت هایی از این قبیل انجام شده، روشن شده است که حتی وقتی فشارهای موقعیتی چنان زیاد است که تقریباً هر کسی همین رفتار را انجام می دهد.

اکثر افراد چنین آدمی را سخاوت تلقی می کنند افراد در هنگام توضیح رفتار دیگران نقش صفات شخصیتی را بیش از حد واقع و  نقش عوامل موقعیتی را کمتر از حد واقع برآورد می‌کنند این اشتباه را روان شناسان اجتماعی خطای بنیادین اسناد می نامند.

3- نسیان خاطرات کودکی:

اکثر افراد بزرگسال وقتی به سن سالخوردگی می رسند، می توانند وقایع سال های نخست زندگی خود را به یاد بیاورند،منتها فقط تا سن خاصی را. تقریبا هیچ کسی از وقایع سه سال اول زندگیش چیز زیادی نمی تواند به یاد آورد، پدیده ای که آن را نسیان خاطرات کودکی می نامند.

واقعه مهمی مثل تولد خواهر یا برادرتان را در نظر بگیرید. اگر این اتفاق پس از سه سالگی شما روی داده باشد شاید خاطره ای از آن داشته باشید. اما اگر خواهر یا برادر شخص پیش از سه سالگی او به دنیا آمده باشد، احتمالا خاطره او از این اتفاق در هیچ یا بسیار کم است.

نسیان خاطرات کودکی از آن رو بسیار جالب است که سه سال اول زندگی پر از رخداد های مختلف است، در آن سال ها ما در واقع نوزادان ناتوانی هستیم که تدریجا رشد می کنیم و کودکانی می شویم که می توانیم غان و عونی بکنیم و سینه خیز برویم، و سپس بچه هایی می شویم که می توانیم راه برویم. از این همه تحولات چشمگیر اثر چندانی در حافظه ما بر جای نمی ماند.

4-چاقی:

بیش از یک چهارم بزرگسالان آمریکایی چاق اند، یعنی وزنشان حداقل 30% بیشتر از مقداری است که برای ساختار بدنی و قد آنها مناسب است . چاقی خطرناک است چون آسیب پذیری فرد در برابر دیابت، فشار خون و بیماری خای قلبی را افزایش می دهد.

روانشناس ها می خواهند بدانند چه عواملی باعث می شود افراد زیاد غذا بخورند. به نظر می رسد که سابقه محرومیت یکی از این عوامل باشد. اگر موشهایی را نخست از غذا محروم کنند و سپس اجازه دهند هر چقدر دلشان می خواهد غذا بخورند، آنها بیشتر از موش هایی که هیچ سابقه ای از محرومیت غذایی نداشته اند غذا می خورند.

5-اثرات خشونت رسانه ای بر پرخاشگری کودکان:

این سوال که آیا تماشای خشونت از تلوزیون سبب افزایش پرخاشگری کودکان می شود یا نه مدت ها مورد بحث و اختلاف نظر بوده است. بسیاری از مشاهده گران بر این باورند که پخش خشونت ازتلویزیون بر رفتار کودکان اثر می گذارد و در عین حال عده ای هم هستند که معتقد اند تماشای خشونت اثر پالایشی دارد، یعنی در عمل ممکن است با مجال دادن به کودکان برای ابراز نیابتی خشونت سبب کاهش پرخاشگری شود و آنها را از شرآن خلاص کند.

اما شواهد پژوهشی مؤید این اثر پالایشی نیست. در یک آزمایش گروهی از کودکان به تماشای کارتون های خشونت آمیز، و گروهی دیگر به همان مدت به تماشای کارتون های غیر خشونتبار پرداختند.

کودکانی که کارتون های خشن را نگاه کرده بودند در تعامل با همسالان خود پرخاشگری بیشتری نشان می دادند. در حالی که کودکان گروه دوم هیچ تغییری در پرخاشگریشان رخ نداده بود.

وانگهی اثرات خشونت افزای تماشای خشونت در تلویزیون ممکن است دیر پا هم باشد .هر چه پسر بچه ای در9 سالگی برنامه های خشونت بار بیشتری را ببیند، احتمال پرخاشگر بودنش در 19 سالگی بیشتر خواهد بود.

دکتر شیرین ولی زاده معتقد است که روانشناسی به جنبه های زیادی از زندگی ما ربط پیدا می کند و بر قوانین و سیاست های عمومی اثر دارد.برای ارزشیابی ادعا های تازه ای که در حوزه روانشناسی می شود، لازم است دو چیز را بدانند، 1- چه واقعیت های روانشناختی ای تا کنون اثبات شده است 2- و معیار های شواهد علمی کدام است.

دیدگاه های موجود در روانشناسی:

روش های متفاوتی برای تفکر در مورد افکار انسان وجود دارد، روانشناسان هنگام مطالعه نحوه تفکر احساس و رفتار افراد از دیدگاه های متفاوتی استفاده می‌کنند به عنوان مثال، روانشناسانی که از رویکرد بیولوژیکی استفاده می کنند، فرض می کنند که تفاوت در رفتار را می توان از نظر ژن، ساختار مغز و هورمون ها درک کرد، که می تواند فرد را مستعد شرایط سلامتی خاصی کند.

روانشناسان رفتاری بر نقش محیط بر رفتار افراد تاکید می کنند و معتقدند که ما رفتار جدیدی را در نتیجه شرطی شدن می آموزیم. آنها معتقدند که سبک های فرزندپروری، آموزش و تجربیات زندگی به شکل گیری ما به عنوان یک فرد کمک می کند.

رویکردهای شناختی و روان‌ دینامیک به درون نگاه می‌کنند و بر افکار و سایر فرآیندهای شناختی تمرکز می‌کنند که فرد را به رفتاری که دارد هدایت می‌کند. رویکردهای مختلف در روانشناسی توضیحات متضادی برای بسیاری از مسائل ارائه می دهند.

برای مثال، با اتخاذ یک رویکرد بیولوژیکی برای درک علل اسکیزوفرنی، می‌توان به مطالعات دوقلو اشاره کرد که یک مؤلفه ژنتیکی را در این اختلال نشان داده‌اند.

با این حال، رویکرد رفتار بر همبستگی بین اسکیزوفرنی و بزرگ شدن در یک شهر بر خلاف روستا تأکید می کند (لوئیس و همکاران1992) البته، هم عوامل ژنتیکی و هم عوامل محیطی اغلب بر یک موضوع تأثیر می‌گذارند، بنابراین هر یک از توضیحات ارائه شده توسط رویکردهای مختلف می‌تواند به ما در درک بیشتر روانشناسی کمک کند و در هر دیدگاه برای این سوال که چرا افراد به گونه خاصی عمل می کند پاسخ نسبتاً متفاوت وجود دارد. در ادامه 5 رویکرد کلیدی را به طور خلاصه ارزیابی می کنیم .

انواع دیدگاه های روانشناسی:

1- دیدگاه زیست شناسانه ‌
2- دیدگاه رفتاری
3- دیدگاه شناختی
4- دیدگاه روان پویایی
5- دیدگاه انسان گرایانه

دیدگاه زیست شناسانه یا فیزیولوژیکی( بیولوژیکی):

رویکرد فیزیولوژیکی فرض می‌کند که عوامل بیولوژیکی بر رفتار و بهزیستی روانی ما به شیوه‌ای علت و معلولی تأثیر می‌گذارند، همانطور که قرار گرفتن در معرض یک بیماری می‌تواند منجر به بیماری شود. عوامل بیولوژیکی شامل ژن هایی است که از والدین فرد به ارث رسیده است، که روانشناسان معتقدند می تواند بر مستعد بودن آنها برای برخی شرایط تأثیر بگذارد.

از آنجایی که پیشرفت های تکنولوژیکی توانایی دانشمندان را برای بررسی فرآیندهای رخ داده در مغز بهبود بخشیده است، آنها قادر به شناسایی نقش ایفای مناطق خاصی از مغز شده اند.

آمیگدال به ما کمک می کند تا خاطرات را ذخیره کنیم و احساسات را تجربه کنیم. مگوایر و همکاران (2000) دریافتند که هیپوکامپ، که عملکردهای مهم حافظه را انجام می‌دهد، در مغز رانندگان تاکسی لندن بزرگ‌تر است، که برای انجام کارشان باید مقادیر زیادی از اطلاعات خیابان را ذخیره کنند.

این مطالعه نشان می‌دهد که چگونه مغز می‌تواند به شرایط در حال تغییر، مانند نیاز به به خاطر سپردن اطلاعات، با تنظیمات بیولوژیکی که به‌عنوان نورپلاستیسیته شناخته می‌شود، واکنش نشان دهد. رویکرد بیولوژیکی همچنین به دنبال درک انسان به عنوان مجموعه ای از واکنش های شیمیایی است.

به عنوان مثال، تحقیقات نشان می دهد که سطوح انتقال دهنده های عصبی در مغز مانند سروتونین در افسردگی نقش دارند. هورمون هایی که در جریان خون و سایر اندام ها در گردش هستند نیز می توانند بر رفتار ما تأثیر بگذارند. کورتیزول در مواقع استرس برای آماده شدن برای پاسخ جنگ یا گریز به تهدید ترشح می‌شود.

سایر هورمون‌ها به تنظیم ریتم‌های بیولوژیکی مانند چرخه قاعدگی در زنان کمک می‌کنند. ملاتونین به ما کمک می کند تا چرخه خواب و بیداری منظمی داشته باشیم و در نتیجه در اواخر شب احساس خستگی کنیم. در مقایسه با سایر رویکردها، دیدگاه‌های زیست‌شناختی مانند رویکرد فیزیولوژیکی نزدیک‌ ترین روش‌ها را به روش‌های علمی تثبیت ‌شده مطالعه ذهن انسان دارند.

این رویکرد بر روی مشاهده انسان و سایر حیوانات در آزمایش‌ها متکی است. اعتبار یافته‌های به دست آمده از آزمایش‌ها را می‌توان با توجه به قابلیت تکرارپذیری، توسط روانشناسان دیگر آزمایش کرد. نقاط قوت رویکرد فیزیولوژیکی در اتکای آن به یافته‌های تجربی از آزمایش‌ها و ابطال‌پذیری آن نهفته است.

برخلاف نظریه های روان پویشی فروید، فرضیه ها قابل اثبات یا رد هستند. رویکرد بیولوژیکی به پیشرفت‌های مهمی در تولید درمان‌های مبتنی بر دارو برای درمان اختلالاتی مانند افسردگی منجر شده است.

منتقدان رویکرد فیزیولوژیکی را تقلیل گرایانه می دانند، زیرا پیچیدگی ها و غیرقابل پیش بینی بودن انسان ها، شخصیت و رفتار آنها را نادیده می گیرد. این رویکرد همچنین تا حدی تأثیرات محیطی، مانند رفتار آموخته شده را نادیده می گیرد.

رویکرد رفتاری:

رویکرد رفتاری فرض را بر این می‌گذارد که هر فرد یک لوح خالی به دنیا می‌آید. رفتارگرایان به جای اینکه تحت تأثیر ژن ها و فرآیندهای بیولوژیکی قرار گیرند، معتقدند که رفتار بیرونی ما توسط محیط بیرونی ما تعیین می شود.

فرد از تجربیات زندگی خود می آموزد و در نتیجه به گونه ای خاص رفتار می کند. رفتارگرایان به رفتاری که شخص نشان می دهد، به جای فرآیندهای درونی ذهن نگاه می کنند. رفتارگرای رادیکال جان بی واتسون (1878-1958) اصول رویکرد رفتاری را در مقاله‌ای در سال 1913 با عنوان «روان‌شناسی به‌عنوان رفتارگرایان به آن نگاه می‌کند» ارائه کرد که بعداً به عنوان «مانیفست رفتارگرایان» توصیف می‌شود.

او بر ماهیت «عینی» رویکرد تأکید کرد و معتقد بود که روش‌های علمی را می‌توان برای رفتار انسان به کار برد، و رفتار فرد را می‌توان از طریق آزمایش مشاهده، اندازه‌گیری کرد. رفتارگرایان بر شرطی سازی – هم به شکل کلاسیک و هم به شکل عملگر – به عنوان شکلی از یادگیری تمرکز می کنند.

شرطی‌سازی شامل استفاده از یک محرک برای برانگیختن پاسخ دلخواه – نوع خاصی از رفتار – از یک شخص یا حیوان است. به‌عنوان مثال، مربیان حیوانات، برای سگ‌ها چشم‌انداز یک درمان (محرک) برای پاداش دادن به رفتار خوب (پاسخ شرطی) فراهم می‌کنند. تحقیقات در زمینه شرطی سازی کلاسیک توسط فیزیولوژیست ایوان پاولوف (1849-1936) آغاز شد.

در آزمایش‌های آزمایشگاهی با سگ‌ها، یک محقق دری را برای غذا دادن به حیوانات باز می‌کرد، و به طور غریزی، سگ ها با دیدن غذا آب دهانشان ترشح می شود، با این حال، پاولوف مشاهده کرد که وقتی در باز می‌شود، بزاق دهان سگ‌ها ترشح می‌شود، حتی زمانی که غذا ارائه نمی‌شود. سگ ها شروع کرده بودند که باز شدن در را با دریافت غذا مرتبط کنند.

با گذشت زمان، در- یک محرک بدون قید و شرط – به یک محرک شرطی تبدیل شده بود و پاسخ شرطی بزاق سگ ها را برمی انگیزد.در سال 1905، ادوارد ثورندایک یک شکل جایگزین از شرطی‌سازی را در گربه‌ها شناسایی کرد که آن را قانون اثر توصیف کرد، و از آن به عنوان شرطی سازی عامل یاد کرد.

در آزمایشی که در آن کبوترها به طور دوره‌ای از طریق مکانیزمی در جعبه اسکینر تغذیه می‌شدند، او مشاهده کرد که پرندگان یاد گرفتند که قبل از دریافت غذا، انواع خاصی از رفتار، مانند چرخش در خلاف جهت عقربه‌های ساعت را انجام دهند. غذا یک تقویت کننده مثبت رفتار آنها بود (1948 اسکینر) در طول شرطی‌سازی عامل، فرد یاد می‌گیرد که رفتار خاصی را در نتیجه تقویت‌ها یا مجازات‌ها اتخاذ کند.

تقویت‌های مثبت شامل یک پاداش مطلوب مانند غذا است، کاهش یک محرک نامطلوب یک تقویت منفی است. تنبیه ها همچنین می توانند شرطی شدن عامل را تسهیل کنند. تحمیل یک رویداد نامطلوب، مانند زنگ هشدار، یک مجازات مثبت است، در حالی که یک مجازات منفی شامل محروم کردن کسی از چیزی است که او می‌خواهد در حالی که شرطی سازی نقش مهمی در یادگیری ایفا می کند.

اسکینر خاطرنشان کرد که پاسخ به محرک ها به طور نامحدود ادامه نمی یابد. اگر سوژه ای پاسخ شرطی ارائه دهد اما برای مدتی محرک را دریافت نکند، این رفتار شرطی از طریق انقراض ناپدید می شود.

رویکرد شناختی:

بر فرایندهای روانی از قبیل ادراک کردن، به خاطر آوردن، استدلال کردن، تصمیم گرفتن و حل مسئله می پردازد. رویکرد شناختی دیدگاه متفاوتی از رفتار انسان به رفتارگرایان دارد. به جای مشاهده ساده رفتار، به فرآیندهای درونی شناختی می پردازد که باعث می شود فرد به شیوه ای خاص عمل کند.

رویکرد شناختی توسط اولریک نایسر در کار خود در سال 1967 به نام روانشناسی شناختی توصیف شد و بر موضوعاتی مانند رمزگذاری، تثبیت و بازیابی خاطرات، احساسات، ادراک، حل مسئله و زبان تمرکز دارد. دانشمندان علوم شناختی اغلب از استعاره عملکرد مغز به روشی مشابه رایانه استفاده می کنند.

درست همانطور که یک پردازنده کامپیوتری داده ها را از دیسک یا اینترنت بازیابی می کند، مغز سیگنال های ورودی را دریافت می کند: ورودی بصری از چشم، صدا از گوش، احساسات از طریق اعصاب و غیره. سپس مغز این ورودی را پردازش می کند و با یک خروجی خاص، مانند یک فکر یا سیگنال برای حرکت دادن یک عضله خاص، پاسخ می دهد. این تشبیه کامپیوتری مغز را می توان در بسیاری از توضیحات شناختی ذهن انسان مشاهده کرد.

روانشناسان شناختی روشی را در نظر می گیرند که دانش موجود در مورد افراد، مکان ها، اشیاء و رویدادها، که به عنوان طرحواره شناخته می شوند، بر شیوه ادراک و تفکر ما در مورد برخوردها در زندگی روزمره تأثیر می گذارد. طرحواره ها در نتیجه دانش قبلی ایجاد می شوند و ما را قادر می سازند تا دنیای اطراف خود را پیش بینی و درک کنیم.

در آزمایشی معروف به نام جنگ ارواح، روان‌شناس فردریک بارتلت ماهیت بازسازی‌کننده حافظه را با استفاده از طرح‌ واره‌ها برای یادآوری رویدادهای گذشته آشکار کرد.

در حالی که سنجش فرآیندهای شناختی چالش برانگیز است، رویکرد شناختی از روش‌های علمی، از جمله آزمایش‌هایی استفاده می‌کند که هدفشان آشکار کردن افکار درونی ما از طریق اعمال ما است.

رویکرد روان پویایی:

رویکرد روان پویشی بر نقشی که «پویایی» درونی شخصیت یک فرد بر رفتار او ایفا می کند، تأکید می کند. اینها شامل انگیزه های ذاتی است که ما با آنها متولد می شویم، اما ناخودآگاه باقی می مانند. گاهی اوقات، این انگیزه ها منجر به پتانسیل رفتار نامطلوب یا غیرقابل قبول اجتماعی می شود.

بنابراین، ذهن سعی می‌کند با سرکوب امیال، مانند میل‌های جنسی، آنها را خاموش کند. با این حال، سرکوب انگیزه‌های فرد را از بین نمی‌برد و درگیری‌های درونی می‌تواند به عنوان مشکلات ظاهراً نامرتبط بعداً در زندگی ظاهر شود. رویکرد روان پویشی توسط نوشته های پزشک اتریشی زیگموند فروید (1856-1939) رایج شد.

انتشارات فروید، که شامل مطالعات موردی و نظریه های روان پویشی در مورد موضوعاتی مانند روان انسان و شوخ طبعی بود، باعث شده است که او به عنوان پدر روانکاوی در نظر گرفته شود. فروید 5 مرحله از رشد روانی-جنسی را شناسایی کرد که طی آن فرد از ناحیه متفاوتی از بدن یا ناحیه اروژنی رضایت می‌گیرد.

این مراحل شامل مرحله دهانی در حین تغذیه است، زیرا نوزاد از نوشیدن شیر لذت می برد. مرحله بعدی مقعد شامل یک دوره آموزش توالت است. فروید معتقد بود که اگر شخصی در هر مرحله از برآوردن نیازهای خود منع شود، ممکن است یک تثبیت مربوط به ناحیه اروژن مربوطه رخ دهد. برای مثال، طبق نظریه فروید، اگر نوزادی در مرحله دهانی نتواند به درستی تغذیه کند، ممکن است بعداً عادت به جویدن ناخن یا سیگار کشیدن پیدا کند.

بحث‌برانگیزتر، فروید پیشنهاد کرد که مردان از عقده ادیپ رنج می‌برند – میل به مادرشان که منجر به رنجش پدرشان می‌شود. به طور مشابه، او معتقد بود که زنان به عنوان بخشی از یک مجموعه الکترا، به پدران خود تمایل دارند.

رویکرد روان پویشی همچنین رفتار انسان را ناشی از میل به “نجات چهره” – حفظ عزت نفس و احساس ارزشمندی خود می داند. افکار تهدید کننده نفس با به کارگیری مکانیسم های دفاعی مواجه می شوند که شامل سرکوب، تصعید و انتقال احساسات از فردی به فرد دیگر است.

تئوری های فروید در زمان انتشارشان به طرز باورنکردنی تأثیرگذار شدند، اما در دهه های بعد، روانشناسان شروع به زیر سوال بردن برخی از ایده های او کردند. تکیه او بر جنبه های انتخابی مطالعات موردی تنها شواهدی بود که فروید برای حمایت از نظریه هایش از آن استفاده کرد.

اثبات نظریات مربوط به روان نیز دشوار است و نمی توان آنها را جعل کرد. تئوری های روان پویشی با تمرکز بر افکار و انگیزه های ناخودآگاه، اهمیت خودکنترلی را از طریق افکار آگاهانه و اراده آزاد نادیده می گیرند. با این وجود، فروید همچنان بر نسل های بعدی روانکاوان تأثیرگذار است.

رویکرد انسان گرایانه:

پس از رویکرد روان پویشی و رفتارگرایی، رویکرد انسان گرایانه به عنوان «نیروی سوم» در روانشناسی در نظر گرفته می شود. این در واکنش به رویکردهای قبلی ظهور کرد و تقلیل گرایی رفتار انسان را به مجموعه ای از محرک ها و پاسخ های پیشنهاد شده توسط رفتارگرایان رد کرد.

روانشناسان انسان گرا احساس می کردند که چنین رویکردی انگیزه های انسانی را که ما را هدایت می کند و اراده آزادانه ای را که برای تصمیم گیری مستقل تجربه می کنیم نادیده می گیرد.

آنها بر این باور بودند که رفتارگرایی به شدت بر تحقیقات کمی و روش‌های علمی مانند آزمایش، اندازه‌گیری پاسخ‌ها برای تولید آماری متمرکز است که گرایش‌های رفتاری گروه‌ها را توضیح می‌دهد، اما قادر به درک ماهیت واقعی فرد نیست.

رویکرد انسان گرایانه نیز جبرگرایی رویکرد روان پویشی را رد کرد، با این فرض که ناخودآگاه و انگیزه های ذاتی آن به رفتار فرد منجر می شود، نه اراده آزاد او. در عوض، رویکرد انسان‌گرایانه فرض می‌کند که افراد درجاتی از خودکنترلی دارند، می‌توانند رفتار خود را تعیین کنند.

در حالی که باورها، ارزش ها، اخلاقیات و اهداف بر اعمال ما تأثیر می گذارد، ما دارای اراده آزاد هستیم و در نهایت مسئول رفتار خود هستیم. روانشناسان انسان گرا به فردیت منحصر به فرد هر فرد اذعان دارند و می پذیرند که تجربیات ذهنی به شخصیت و رفتار ما کمک می کند.

کارل راجرز با پیروی از اصول انسان‌گرایانه، درمان مشتری‌محور را توسعه داد و از درمانگر حمایت کرد که با مراجعه‌کننده ارتباط برقرار کند، به او گوش دهد و با او همدلی کند. راجرز به جای انتقاد شدید، پیشنهاد کرد که درمانگر بدون توجه به نگرش او، توجه مثبت بدون قید و شرطی را به مشتری نشان دهد.

رویکرد انسان گرایانه بر اهمیت شواهد کیفی نسبت به اندازه گیری های کمی و آماری رویکردهای علمی تر تأکید می کند. ممکن است با افراد مصاحبه شود و اجازه داده شود که احساسات واقعی خود را بیان کنند.

همچنین می‌توان از پرسشنامه‌های باز و همچنین مشاهدات مراجع و یادداشت‌های روزانه استفاده کرد. در این بخش ما به توضیحاتی مختصر از هر رویکرد پرداختیم، اگر علاقمند هستید که این رویکردها را تخصصی تر و جامع تر یاد بگیرید به شما پیشنهاد می کنیم در دوره هایی که در مرکز خانه شیرین توسط اساتید مجرب و به مدیریت دکتر شیرین ولی زاده برگزار می گردد شرکت کنید.

کاربرد روانشناسی چیست؟

روانشناسی می‌تواند به ما کمک کند تا از مراحل مختلف زندگی به راحتی عبور کنیم. از زمان تولد که مراحل رشد کودکی را پشت سر می گذاریم.آن زمان که به سن حساس نوجوانی رسیده ایم.

هنگامی که می خواهیم انتخاب های بزرگ و مهم زندگی خود را داشته باشیم. مثل: انتخاب رشته تحصیلی انتخاب شغل انتخاب همسر و غیره این علم به ما کمک می کند تا مراحل و موقعیت های دشوار زندگی آسان شود و لحظات تلخ را شیرین گرداند.

برای گذر کردن از هر مرحله زندگی که دشوار است و ما را با چالش های خاص خودش روبرو می کند بهترین گزینه کمک گرفتن از متخصصین است که مرکز خانه شیرین با بهترین متخصصان در خدمت رسانی به شما حاضر است.

بدون دیدگاه

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *